محل تبلیغات شما

 

یک لیوان چای برای خودم می ریزم. دیوان فروغ روی میزم بود بر می دارمش، این صفحه می آید صفحۀ 321. با این که سال ها پیش یک بار کامل دیوان فروغ را خواندم اما تا حال این قسمت از شعرش را حواسم نشده بود. منِ الان کجا و دخترِ آن سال ها کجا. زمزمه می کنم شعر فروغ را :

 

همیشه خواب ها

از ارتفاعِ ساده لوحیِ خود پرت می شوند و می میرند

من شبدرِ چهار پری را می بویم

که رویِ گورِ مفاهیمِ کهنه روئیده ست

آیا زنی که در کفنِ انتظار و عصمتِ خود خاک شد جوانی من بود؟

آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت

تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم؟

آروم در انتهای روز

ذهن درگیر و کلافه اش

شیطنت با استتوسکوپ :)

سال ,ها ,فروغ ,دخترِ ,الان ,منِ ,سال ها ,کجا و ,و دخترِ ,آن سال ,الان کجا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هنرستان دخترانه کاردانش وکیلی 8 نیشابور جنگ نرم مسابقات داربی محله های کوشی و شمالی